ای هشت خلد را به یکی نان فروخته!


وز بهر راحت تن خود جان فروخته!

نزد تو خاکسار چو دین را نبوده آب


تو دوزخی، بهشت به یک نان فروخته

نان تو آتش است و به دینش خریده ای


ای تو ز بخل آب به مهمان فروخته!

ای از برای نعمت دنیا چو اهل کفر،


اسلام ترک کرده و ایمان فروخته!

ای تو به گاو، تخت فریدون گذاشته!


وی تو به دیو، ملک سلیمان فروخته!

ای خانهٔ دلت به هوا و هوس گرو!


وی جان جبرئیل به شیطان فروخته!

ای تو زمام عقل سپرده به حرص و آز


انگشتری ملک به دیوان فروخته!

ای خوی نیک کرده به اخلاق بد بدل!


وی برگ گل به خار مغیلان فروخته!

ای بهر نان و جامه ز دین بینوا شده


بهر سراب چشمهٔ حیوان فروخته!

ای غمر خشک مغز که از بهر بوی خوش


جاروب تر خریده و ریحان فروخته!

تو مست غفلتی و به اسم شراب ناب


شیطان کمیز خر به تو سکران فروخته

دزد هوات کرده سیه دل چنان که تو


از رای تیره شمع به کوران فروخته

دین است مصر ملک و عزیز اندروست علم


ای نیل را به قطرهٔ باران فروخته!

از بهر جامه جنت ماوی گذاشته


وز بهر لقمه حکمت لقمان فروخته

کرده فدای دنیی ناپایدار دین


ای گنج را به خانهٔ ویران فروخته!

ترک عمل بگفته و قانع شده به قول


ای ذوالفقار حرب به سوهان فروخته! ...